آنچه در این مطلب میخوانید
مقاله پیشرو توضیحی بر کتاب «شکوفایی روانشناسی مثبتگرا» است. در کتاب شکوفایی به درک جدیدی از نظریه شادکامی و بهزیستی طبق نظریههای دانشمند سرشناس آقای دکتر مارتین سلیگمن میرسیم. شکوفایی نوشته مارتین سلیگمن و ترجمه امیر کامکار و سکینه هژبریان (یکی از ترجمههای کتاب) است که انتشارات نشر روان آن را منتشر کرده است. خواندن این کتاب فرصتی است برای فهم و درک مفاهیم انتزاعی همچون خوشبختی، سعادتمندی و… که سلیگمن راهحلی عملی برای دست یافتن به آنها ارائه داده است.
در این کتاب چه میآموزید؟
این کتاب در دو بخش و ده فصل بهدنبال کشف راههای شکوفایی و تسهیم آن با همگان تلاش کرده است. کتاب«شکوفایی»مملو از تکنیکهای خاصی است که میتوانید از آنها برای تغییر خود، روابط و سازمانتان بهرهمند شوید. نویسنده کتاب، مارتین سلیگمن (پدر علم روانشناسی مثبتگرا) در این کتاب به شما میآموزد چگونه به زندگی و موارد ممکنی که موفقیت -و نه محدودیت- را بههمراه خواهند داشت، نگاه کنید. اگر شما افرادی را رهبری میکنید، با آنها کار میکنید، و یا گروه خاصی از افراد را میشناسید، این کتاب برای شماست.
کتاب«شکوفایی» با زبانی روشن و ساده که شاخصه آثار مارتین سلیگمن است نوشته شده و نقطهعطفی در روانشناسی مثبت بهشمار میرود. سلیگمن خرد و تجربه خود را بهمنظور افزایش ارتقای بهزیستی، انعطافپذیری، و شادکامی برای همگان به خوبی به کار گرفته است. این کتاب به شما کمک خواهد کرد که شکوفا شوید.
بهطور خلاصه، میتوان این کتاب را حرکتی از «نظریه شادکامی اصیل»به «نظریه بهزیستی» دانست. در نظریه شادکامی اصیل، موضوع مطالعه و تمرکز اصلی بر شادکامی است، در حالیکه موضوع نظریه بهزیستی،«بهزیستی» است. همچنین، نظریه شادکامی، مفهوم شادکامی را بهصورت اندازهگیری میزان «رضایت از زندگی»در نظر میگیرد، در حالیکه این ابزار عملیاتی برای نظریه جدید، مجموعهای از پنج مولفه یا جزء تشکیلدهنده کلیدی (هیجان مثبت، مشارکت، معنا، روابط مثبت و دستاورد) است که با سر واژه انگلیسی PERMA شناخته میشود و بهزعم سلیگمن، در بیان مفهوم نظریه بهزیستی بسیار جامعتر عمل میکند. در پایان سلیگمن هدف کلی و غایی نظریه پیشین خود را «افزایش رضایت از زندگی» در نظر گرفته است، در حالیکه در نظریه جدید خود، آن را افزایش و ارتقای مفهومی جدید با نام«شکوفایی»میداند.

درباره نویسنده کتاب
نویسنده کتاب آقای پروفسور مارتین سلیگمن است که به او لقب « پدر روانشناسی مثبت» نیز دادهاند. سلیگمن این کتاب را به خوانندگان هدیه کرده تا شکوفا شوند و در ادامه خود را در کتابش اینگونه معرفی میکند
تفکر من راجعبه هدف روانشناسی از زمان انتشار آخرین کتابم (شادکامی اصیل ۲۰۰۲) و حتی بهتر بگویم، خود روانشناسی، در حال تغییر بوده است. من بیشتر زندگی خود را صرف کار روی هدف ارزشمند کاهش بیچارگیها و درماندگیها و ریشهکن کردن شرایط ناتوانکننده زندگی کردهام.
من بخشی از یک انقلاب و تحول بسیار تاثیرگذار در روانشناسی بهنام «روان شناسی مثبتگرا» بودهام که یک جنبش علمی و حرفهای محسوب میشود. در سال ۱۹۹۸ من در مقام رئیس انجمن روانشناسی ایالات متحده، تاکید کردم که روانشناسی، هدف مقدس و ارزشمند خود را باید با هدفی جدید تکمیل کند.
هدف جدید روانشناسی
پس از ایجاد شاخه روانشناسی مثبتگرا، سلیگمن هدف این شاخه از روانشناسی را بهصورت زیر بیان نمود
کشف آنچه زندگی را ارزشمند میسازد. در روانشناسی مثبتگرا بر این باوریم که ایجاد و پرورش شرایطی که زندگی را ارزشمند میسازد، بههیچوجه مشابه با هدف درک بیچارگیها و بدبختیها و تلاش برای متوقف کردن و خنثی کردن شرایط ناتوانکننده زندگی نیست. افرادی که در حوزه روانشناسی مثبتگرا فعالیت میکنند، معمولا از بیشترین میزان بهزیستی در میان دیگر افراد برخوردارند.
حقیقت آن است که هنگامیکه با روانشناسی مرضی، یعنی افسردگی، اعتیاد به الکل، اسکیزوفرنی، آسیب و مجموعه دیگر مشکلاتی که موضوعهای اصلی روانشناسی را تشکیل میدهند، کار میکنیم روح ما آزرده خواهد شد. به این معنی که درمانگران و متخصصان در روانشناسی مرضی تلاش خود را برای ارتقای مراجعینشان میکنند و این در حالی است که روانشناسی مرضی برای ارتقای بهزیستی متخصصان و درمانگران خود کاری انجام نمیدهد. اگر هم تغییری در درمانگران ایجاد شود، غالبا تغییر شخصیت و آنهم در مسیر افسردگی خواهد بود.
لذا روانشناسی مثبتگرا شاخهای از روانشناسی است که شرایط ارتقای متخصصین، درمانگران و مراجعین را فراهم میسازد و میتواند زندگی را به میزان قابلتوجهی تغییر دهد. موضوع روانشناسی مثبتگرا بهزیستی است، استاندارد طلایی برای اندازهگیری بهزیستی، میزان شکوفایی، و هدف روانشناسی مثبتگرا افزایش میزان شکوفایی است.
تولد یک نظریه جدید
همانطور که در قبل اشاره کردیم کتاب پیشرو به بررسی نظریه بهزیستی میپردازد که اصلاحیهای از نظریه شادکامی سلیگمن است.
طالس فکر میکرد که آب همهچیز است.
ارسطو فکر میکرد که تمام اعمال انسان برای دستیابی به شادی انجام میشود.
نیچه فکر میکرد که تمام اعمال انسان برای دستیابی به قدرت انجام میشود.
فروید فکر میکرد که تمام اعمال انسان برای اجتناب از اضطراب است.
از نظر سلیگمن همه این بزرگان اشتباه فاحش تکگرایی را مرتکب شدهاند که در آن، تمامی انگیزههای انسان تنها به یک چیز و یک علت ختم میشوند و او خود نیز در نظریه شادکامی به همین اشتباه دچار شده بود.
افکار و عقاید تکگرایانه بیشترین فایده را از کمترین متغیرها عاید خود میکنند. هنگامیکه متغیرهای بسیار کمی برای توضیح تفاوتهای بسیار جزئی و فراوان یک پدیده وجود دارند، در واقع هیچچیز اصلا توضیح داده نمیشود. در واقع تکگرایی ویرانگر نظریههای ماست.
در نظریه بهزیستی که تصحیح شده نظریه شادکامی است، سلیگمن اشتباه تکگرایی را برطرف ساخته و نظریه جدید خود با نام بهزیستی را ارائه کرده است.
بهزیستی چیست؟
بهزیستی یک «سازه» یا «مفهوم» است، در حالیکه شادکامی یک «چیز» است. نظریه بهزیستی قائل به این است که موضوع آن یک مفهوم بهنام «بهزیستی» است که بهنوبه خود چند عنصر قابل اندازهگیری دارد، که هر یک از آنها یک چیز واقعی هستند و به بهزیستی بهره میبخشند، اما هیچیک بهزیستی را تعریف نمیکنند.
برای درک مفهوم و تفاوت آن با یک چیز واقعی از کلمه «آزاد» بهعنوان یک مثال استفاده میکنیم. «آزادی» هم یک مفهوم انتزاعی است و نه یک چیز واقعی؛ و چندین عنصر متفاوت به تشکیل آن کمک میکنند. برای دریافت مفهوم «آزادی» نیاز به عناصری داریم که هر کدام یک چیز واقعی هستند و بهتنهایی نیز قابل اندازهگیریاند.
اینکه شهروندان چهاندازه احساس آزد بودن میکنند، رسانههای عمومی چهاندازه سانسور میشوند، تعداد و تکرر رویدادهای انتخاباتی، نسبت تعداد نمایندهها به کل جمعیت، تعداد مسئولان فاسد و مواردی از این دست، هر یک برخلاف خود مفهوم آزادی، یک چیز قابل اندازهگیری هستند اما تنها از طریق اندازهگیری این عناصر، میتوانیم یک تصویر کلی از میزان «آزادی» موجود بهدست آوریم.
بنابراین بهزیستی یک مفهوم است که عناصر مختلفی در اندازهگیری آن سهیم هستند و به تعریف این واژه کمک میکنند.
عناصر و اجزای بهزیستی چه هستند؟
بهزیستی اساسا نظریه «انتخاب غیر اجباری» است و پنج جزء تشکیلدهنده آن عبارت هستند از چیزهایی که افراد آنها را بهخاطر خودشان انتخاب میکنند. هر یک از این عناصر یا اجزا بهزیستی برای اینکه بتواند یک «جزء» تلقی شود باید در سه ویژگی مشترک باشند
به تشکیل مفهوم بزرگتر بهزیستی کمک کنند.
فرد آن را بهخاطر خودش، و نه بهخاطر دستیابی به دیگر اجزا و عناصر دنبال کند.
مستقل از دیگر اجزا و عناصر تعریف و اندازهگیری شوند.
نظریه بهزیستی پنج عنصر دارد و هر یک از این اجزا سه ویژگی دارند. این پنج عنصر عبارتند از هیجان مثبت، مشارکت، معنا، روابط مثبت، دستاورد( موفقیت).
هیجان مثبت چیست؟
هیجان مثبت بهعنوان اولین عنصر یا جزء تشکیلدهنده در روانشناسی مثبتگرا شناخته میشود. نامهای دیگر هیجان مثبت
«زندگی لذتبخش» و یا «مطلوب» هستند که همچنان بهعنوان سنگبنای نظریه بهزیستی در نظر گرفته میشوند.
احساسات و هیجانات مثبت بهمعنای لبخند بر لب داشتن نیست بلکه یک احساس واقعی است که از درونیشدن خوشبینی در انسان نهادینه میشود و خود را به وقایع گذشته، حال و آینده متصل میکند. داشتن این احساس در زندگی فردی، شغلی، سلامت فیزیکی و روحی و… میتواند اثرات زیادی داشته باشد.
آنچه در رابطه با این احساس حائز اهمیت است، این نکته است که هم به خوشیهای لحظهای نسبت داده میشود و هم به خوشیهایی که از خلاقیت ذهن و فکر نشات میگیرد. بهعنوان مثال بشر همیشه برای رفع نیازهای فیزیکی خود مانند گرسنگی، در تلاش بوده است. احساسات حاصل از رفع این نیاز نیز شادی لحظهای را ایجاد میکند.
این نوع شادی در حالی است که انسانها در حین بردن یک مسابقه گلف و یا انجام یک پازل و… نیز نوعی شادی دیگر را تجربه میکنند و هیجان مثبت به مجموع این احساسات گفته میشود.
هیجان مثبت بهعنوان یک عنصر یا جزء لذتگرایانه یا لذتبخش، تمام متغیرهای ذهنی معمول بهزیستی مانند سرخوشی، لذت، راحتی و… را در بر میگیرد.
عنصر مجذوبیت در نظریه بهزیستی چیست؟
مجذوبیت یا حالت سیلان حالتی است که انسان غافل از گذر زمان میشود. آیا در انجام کار یا کارهایی زمان برای شما متوقف میشود؟، آیا کاملا مجذوب کاری که انجام میدادی شدی؟، آیا خودآگاهی خودت را از دست دادی؟
در اینجا تمام عوامل بهصورت ذهنی اندازهگیری میشوند. در حالت سیلان یا جذب، تفکر و احساس غایب هستند و تنها در نگاه به گذشته است که میگوییم «خیلی خوش گذشت» یا «واقعا معرکه بود» . این در حالی است که برای لذات زمان حال وجود دارد ولی برای مجذوبیت تنها در نگاه به گذشته است که معنایی پدیدار میشود.
اینکه در زندگی موضوع و فعالیت مثبتی داشته باشیم که گاهی اوقات کاملاً ما را جذب و درگیر خودش کند، بسیار خوب است. این مشغله میتواند موجب رشد و پرورش شادی شود. البته عنصر دوم از مدل PERMA کاملاً شخصی است و هر کسی از درگیربودن با موضوع خاصی لذت میبرد. فردی از کتاب خواندن، دیگری از ورزش، رقص، نقاشی، موسیقی، باغبانی، آموزش و یادگیری، همکاری با موسسههای خیریه و …
معنا چیست؟
سومین عنصر نظریه بهزیستی معنا است. معنا یعنی چیزی که شما معتقدید از خود مهمتر است و به آن خدمت میکنید. معنا تنها یک حالت ذهنی نیست بلکه قضاوتی بیطرفانه و عینیتر از تاریخ، منطق و… است. پیوند میان این مطالب میتواند نتیجهای مخالف با یک قضاوت ذهنی بهدست دهد.
بهعنوان مثال شما ممکن است فکر کنید که جلسه شب گذشته واقعا مسخره بود اما هنگامی که سالها بعد آن را بهخاطر میآورید و دیگر تحتتاثیر دارو نیستید، واضح است که توصیف آن شب شما چیزی جز «پرتوپلاهای دوران جوانی» نخواهد بود.
معنا لذتی از جنس مال، ثروت، شهرت و یا مقام نیست، بلکه چیزی فراتر از مادیات است. چیزی از جنس بشر دوستی، اخلاقیات، باور و اعتقاد، کمکهای داوطلبانه، حفاظت از کره زمین، حیوانات و… . زمانیکه معنای زندگی را مییابیم مشتاقانهتر و متعهدانهتر به وظایف خود میپردازیم و راضیتر و شادتر هستیم.
بهعنوان مثال همانطور که میدانید داشتن فرزند وفرزندپروری یکی از سختترین انتخابهایی است که بشر همیشه با آن روبهرو بوده است، اما با وجود سختی بازهم عدهای بچهدار میشوند و در تربیت فرزندانشان کوشا هستند. نمیتوان در چنین مواقعی گفت که صرفا لذت بردن از شرایط، انسانها را بهسمت چنین انتخابی میبرد، بلکه وجود معنای عمیقتری که از خود بزرگتری سرچشمه میگیرد آنها را به این مسیر هدایت میکند.
دستاورد ( موفقیت) چیست؟
موفقیت عنصر چهارم از نظریه بهزیستی است. نام این عنصر را بسیار شنیدهاید و تاکنون افراد زیادی را دیدهاید که بهدنبال موفقیت هستند. داشتن هدفهای واقعی و صریح در زندگی و رسیدن به آنها احساس بسیار خوبی بهوجود میآورد و موفقیت را تبدیل به یک جزء ضروری در زندگی میکند.
دستاوردها میتوانند هم بهصورت معنوی و هم بهصورت مادی باشند. مثلا شما میتوانید مدرک فلان دانشگاه را در لیست اهداف دستیافتهتان داشته باشید، در عینحال تجاربی داشته باشید که خود بهعنوان دستاوردی برای شما و حتی آیندگانتان باشد. (نهایت دروغ تباهی است و …)
درست است که موفقیت باعث افزایش اعتمادبهنفس میشود اما نباید از این نکته غافل بود که اگر انسان بهدنبال رشد و شکوفایی است، لاجرم نیاز به دانستن نظریه بهزیستی دارد و چیزی که در این نظریه حاکم است وجود ۵ عنصر در خلق شکوفایی یا مفهوم بهزیستی است که در ادبیات عامه فقط موفقیت یا همان دستاورد بهگوش میخورد و علم بر این ۵عنصر در کنار هم دیده نمیشود.
روابط مثبت چیست؟
انسان موجودی اجتماعی است و نیاز به ارتباط، عشق، صمیمیت و تعامل دارد. داشتن روابط مثبت با والدین، خواهر و برادر، و دوستان میتواند شادی زندگی را افزایش دهد.
ارتباطات میتواند حمایت اجتماعی و عاطفی را برای روزهای سخت شکل دهد. معمولاً افرادی که حلقهای از دوستان دائمی و روابط مثبت قویتری دارند، در زندگی شادتر و امیدوارتر هستند. تحقیقات نشان داده زمانیکه ما در معرض جدایی قرار میگیریم مراکز درد در مغز ما فعال میشوند و این میتواند دلیل خوبی باشد که چرا چیزی بدتر از تجربه انزوا و تنهایی در زندگی بشر وجود ندارد.
تنها بخش کمی از مثبت بودن، مربوط به انزوا و تنهایی است. آخرینباری که بهشدت و از تهدل خندیدید چه زمانی بوده است؟ آخرینباری که احساس لذت غیرقابل توصیفی داشتید چطور؟ آخرینباری که احساس ژرفی از معنا و هدف را تجربه کردید چه؟ کریستوفر پیترسون که یکی از بنیانگذاران اصلی روان شناسی مثبتگراست جواب این سوالها را اینگونه میدهد
حتی بدون دانستن ویژگیهای خاص این لحظهها در زندگی شما، من شکل کلی آنها را میدانم : تمام آنها در کنار افراد دیگر اتفاق افتادهاند.
«افراد دیگر» بهترین نوشداروی لحظات ناخوش زندگی و قابلاعتمادترین داروی نشاطآور هستند.